اي خداي مهربونم،دل من خيلي گرفته
كاشكي توي واقعيت،خوابم اتفاق بيفته..!
عمه جون منكه نگفتم،كه جلوم غذا بزارن
ديگه طاقتي ندارم، بگوبابا موبيارن
هاشم دائمي (قطره)
اي خداي مهربونم،دل من خيلي گرفته
كاشكي توي واقعيت،خوابم اتفاق بيفته..!
عمه جون منكه نگفتم،كه جلوم غذا بزارن
ديگه طاقتي ندارم، بگوبابا موبيارن
بخدا امشب خرابه، واسه من باغ بهشته
يه جاروبدين به دستم،اينجاخاكي باشه زشته
آره مهمون دارم امشب، دل من به شوروشينه
اما باورم نميشه ، اين سربابام حسينه
"باباجونم باباجونم، همه دردت به جونم"
دوس دارم كه تا قيامت، پيش اين سرت بمونم
يادته توي مدينه، بغلت رو وا ميكردي
منو مينشوندي رو زانوت، توو چشام نيگا ميكردي
يادته باعمه زينب، يه چادر سرم ميكردين
هردو با جشماي گريون ، ذكر مادرم... ميكردين
دل من خيلي شكسته ، تو كه بي وفا نبودي
حرف بد به ما ميگفتن ،چون تو پيش ما نبودي
روز عاشورا يادت هست؟جانماز برات آوردم
واسه يك تقبل الله كه بگم بهت مي مردم
از همون روز من باعمه ،نمازو نشسته خوندم
قنوتم رو مثل مادر بادست شكسته خوندم
يه شبي از روي ناقه، افتادم آغوش زهرا
نمي دوني چه شبي بود؟ نمي دوني جون بابا...!
نمي دوني چه به روزم، زجر نانجيب آورده
دخترت تا پيش عمه، زنده ميشده مي مرده..!
الهي بشكنه دستي كه سرتورو بريده
كاش ميشد تا پا..! بذاري توو خرابه، روي ديده
پيشونيت چراشكسته،فكركنم كه رد سنگه
سرخ شده محاسن تو ،اين حنا چقدر قشنگه..!
نشده حل، اين معما، مگه جرم اسم بابا...؟
مگه جرمه اسم حيدر؟ مگه جرمه اسم زهرا..؟
توو مسير كوفه وشام، هرجا اين اسما رو بردم
به جاي يتيم نوازي سيلي وكتك مي خوردم
چادرم پاره شد اما،داره عمه جون مي دوزه
نمي خواستم بگم اينو---»» لاله گوشم ميسوزه ....
آفتاب عمر سه ساله ،ديگه بابا لب بومه
بازيارت تو امشب دخترت كارش تمومه
هاشم دائمي (قطره)
ورود به كربلا